با سلام. این وبلاگ سعی دارد در زمینه فعالیتهای قرآنی خصوصا فعالیتهای قرآنی شهر دبیران فعالیت نماید. امیدواریم با کمک شما دوستان و نظرات خود ما را یاری نمایید. باشد که قدمی در راه ترویج قرآن برداریم.
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
راستش را به ما نگفتند یا لا اقل همه ی راست را به ما نگفتند.
گفتند:تو که بیایی خون به پا می کنی,جوی خون به راه می اندازی و از کشته ,پشته می سازیو ما را از ظهور تو تر ساندند.درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.ما از همان کودکی تو را دوست داشتیم.با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیدیمو,با همه ی وجودمان بی تاب آمدنت بودیم
اى مهربانترین! اى کاش اهل عالم مىدانستند که با آمدنت چه سعادتى به آنان روى خواهد آورد که نه چشمى آن را دیده و نه گوشى آن را شنیده است. اى کاش مسیحیان عالم مىدانستند که مسیح، خود دلداده توست و براى ظهورت لحظهشمارى مىکند تا از آسمان فرود آید. اى کاش کلیمیان جهان مىدانستند که نه تنها عصاى موسى و الواح تورات و انگشتر سلیمان، که تمام مواریث انبیا نزد توست. اىکاش پیروان زرتشت این معنا را در مىیافتند که پندار نیک، گفتار نیک وکردار نیک، تنها و تنها در دوران طلایى ظهور توست که مجال بروز خواهدیافت.
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
مدینه، منتظر بود لحظاتی را که می آمد و با خود اتفاق مبارکی می آورد
پیراهنی پر از ستاره بر تن کرده بود
ماه تابان، گردن آویزی بود روشن بر گردن آسمان.
مدینه، باران باران، خیس ثانیه هایی بود لبریز از شعف و سرور
آرامشی خاص در نگاهش موج می زد
نگاهش به آسمان بود چشم براه آن نور باهر، که می آید و هستی را روشن می کند
دین، فکر و حقیقت، اگر جهتش را از دست بدهد، همه ی اصول و اعمال و معانی و وظایف و ...احکام نه تنها معنی خودشان را از دست میدهند،بلکه ضد خودشان معنی میگیرند،
و 'خواجه نصیر الدین ' دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند
برایت کوتاه و بلند می نویسم همه را خواندی و ننوشته می دانی ، من دوستت دارم اما من برایت می نویسم می نویسم که از گناه دیروز از بی همتی امروز پشیمانم خدایا تو می دانی شلاق تردید بارها تنم را سوزانده است ، تو می دانی ظاهر نمایان بی باطن قلبم را آزار می دهند .خدایا من بنده پاکی نیستم که اگر بودم دلیلی برای اعتراف نبود .خدایا چه کنم ؟چه کنم که شکرانه ی مهربانیهای تو باشد