صد دقیقه تا بهشت
نوشته شده توسط : هادی احمدی

 

طلبه جوان هر روز مي‌رفت دبيرستانها درس انگليسي مي‌داد. پولش هم مي‌شد مايه امرار معاش. مي‌گفت اينطوري استقلالم بيشتره، نواقص حوزه رو بهتر مي‌فهمم و با شجاعت بيشتري مي‌تونم نقد کنم. بهشتي تا آخر هم با حقوق بازنشستگي آموزش و پرورش زندگي مي‌کرد.
***
از بهشتي پرسيد؛ روحاني هم مي‌تونه تو شوراي شهر بره؟ گفت: روحاني همه جا مي‌تونه بره به شرط اينکه علم اون رو داشته باشد نه اينکه تکيه‌اش به علوم حوزوي باشه.
گفت: صرف روحاني بودن به فرد صلاحيت ورود به هر کاري رو نمي‌ده .
***
صبح بود، يه اتوبوس آدم پياده شدند جلوي خونه بهشتي. يه نگاهي و براندازي کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، يکي گفته بود خونه بهشتي کاخه. يکي ديگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتي‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببينيد و قضاوت کنيد.
***
بني‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بني‌صدر تخلفي نکرده بايد زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختيارات خودم آزادش مي‌کنم. بهشتي مي‌گفت: هر يک ثانيه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوري اسلاميه.
***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرايي و مديريتي رجوي به درد نخست‌وزيري مي‌خوره. حيف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.
تو بدترين حالت هم، انگشت مي‌گذاشت روي نکات مثبت.
***
الآن بهترين موقعيته، براي کمک به پيروزي انقلاب هم هست! نيت بدي هم که نداريم. آمار شهداي 1?خرداد رو بالا مي‌گيم، خيلي بالا، اين ننگ به رژيم هم مي‌چسبه!
بهشتي بدون تعلل گفت: با دروغ مي‌خواهيد از اسلام دفاع کنيد؟ اسلام با صداقت رشد مي‌کنه نه دروغ !
***
بهشتي اسم جوان رو داده بود براي شوراي صدا و سيما. گفته بودند ولي اين مخالف شماست، کلي عليه شما دنبال سند بوده! گفت: او جوياست و کنجکاو. چه اشکالي دارد که سندي پيدا کند و مردم رو آگاه کند.
***
همه جمع شده بودند براي جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتي رو بياره. اومده بود که آماده شيد بريم؛ همه منتظر شمايند. بهشتي عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برويم گردش.
اخم باهنر رو که ديد گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونيد، بگيد فردا در خدمتم.
***
به قاضي دادگاه نامه زده بود که: «شنيدم وقتي به مأموريت مي‌روي ساک خود را به همراهت مي‌دهي. اين نشانه تکبر است که حاضري ديگران را خفيف کني .»
قاضي رو توبيخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...
***
مترجم ترجمه کرد؛ «هيأت کوبايي مي‌خواهند با شما عکس يادگاري بگيرند». همه ايستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسيد مگه شما نمي‌آيي؟ گفت: همه مي‌دونند من توده‌ايم، براي شما بد مي‌شود. خنديد؛ بايد شما هم باشيد، دقيقاً کنار من! کادر کامل شد.
***
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گير شده؛ شعار جديد بديم. «شاه زنازاده است، خميني آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، اين شعار حرام است. از پلکان حرام که نمي‌شود به بام سعادت حلال رسيد.
***
رفته بودند سخنراني، منافقين هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بيرون شعار مي‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتي بفرماييد که به خلقيها نخوريد. گفت: اين همه راه آمده‌اند عليه من شعار بدهند. بگذاريد چند «مرگ بر بهشتي» هم در حضور من بگويند. از همان در اصلي رفت ...
***
با بي‌ادبي بلند شد به توهين کردن به شريعتي. بهشتي سرخ شد و گفت: حق نداري راجع به يک مسلمان اينطور حرف بزني.
هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که يعني بگذريم. گفت: شريعتي که جاي خود! غير مسلمان را هم نبايد با بي‌ادبي مورد انتقاد قرار بديم.
***
اومده بودند در خانه بهشتي که يک مقام سياسي خارجي مي‌خواهد شما را ببيند. گفت: قراره به فرزندم ديکته بگويم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است .
هنوز نرفته بود. «بابا آب داد». بنويس پسر بابا!
 
راهش پررهرو باد
منبع: کتاب صد دقيقه تا بهشت
 
 
ايکاش که به اندازه حداقل يه جو ، از اين همه مردانگي و غيرت و تقوا و علم و حلم  رو بعضي ها داشتن



:: موضوعات مرتبط: شهدا شمع محفل بشریت , ,
:: برچسب‌ها: ایت الله بهشتی , شهدای انقلاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 31 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
عليرضا در تاریخ : 1390/2/4/0 - - گفته است :
سلام متن بسيار جالبي بود. انشالله هميشه پيرو راه شهيداني چون شهيد بهشتي باشيم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: